جدول جو
جدول جو

معنی خان ارمان - جستجوی لغت در جدول جو

خان ارمان(اِ)
قسمت خاک سرحد بین ایران و توران. (لغت شاهنامۀ ولف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خان و مان
تصویر خان و مان
خانمان برای مثال مرا از خان و مان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان و مانت (ناصرخسرو - ۲۱۷) یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان و مان انگشت نیل (سعدی - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
خان مخفف ’خانه’ و مان بمعنی رخت. (غیاث اللغات) (آنندراج). خانه با اثاثیۀ خانه با اهل خانه: خدای تعالی پیغمبران گرامی را به هجرت مبتلا کرد و از خان و مان گریختند. (ترجمه طبری بلعمی). پیغمبر خدای را به آتش اندر انداختی و او رااز خان و مان خویش بیفکندی. (ترجمه طبری بلعمی).
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.
فردوسی.
فرستاد و گفتار دید این زمان
اباجهن خرم سوی خان و مان.
فردوسی.
ستیزه بجایی رساند سخن
که ویران کند خان و مان کهن.
فردوسی.
مرا دونان ز خان و مان براندند
گروهی از نماز خویش ساهون.
ناصرخسرو.
چون ستد زو نان بگفت ای مستعان
خوش بخان و مان خود بازش رسان.
مولوی.
چون ببیند سیم و زر آن بینوا
بهر زر گردد ز خان و مان جدا.
مولوی.
، اهل خانه. (صحاح الفرس). دودمان. خانواده:
ز خان و مان و قرابت بغربت افتادم.
ابوالعباس.
جلب کشی همه خان و مانت پرجلب است
بلی جلب کش و کرده بکودکی جلبی.
عسجدی.
خان و مان و پسر و مردمش همه در سر خوارزم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478). و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی ص 103).
برده ازآنسوی عدم رخت و تخت
مانده از این سوی جهان خان و مان.
خاقانی.
گرین بیگانه ای کردی نه فرزند
ببردی خان و مانش را خداوند.
نظامی.
گفت خان و مان من احسان تست
همچو کافر جنتم زندان تست.
مولوی.
، خانه. (صحاح الفرس) :
من همچو نبی به غارم و تو
چون دشمن او بخان و مانی.
ناصرخسرو.
و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 103).
من بشهرستان عزلت خان و مان آورده ام.
خاقانی.
اولین برج از فلک صفر است چون تو بهر فقر
اولین پایه گرفتی صفر بهتر خان و مان.
خاقانی.
آواره ز خان و مان چنانم
کز کوی بخانه ره ندانم.
نظامی.
بس عاشق سرگردان از عشق تو بر لب جان
آواره ز خان و مان در کوی تو می بینم.
عطار.
و بعضی را از خان و مان آواره گردانید. (تاریخ قم ص 164) ، اقمشۀ خانه. (صحاح الفرس). اثاثیۀ خانه، میهن. وطن. چون:از خان و مان بیرون کردن، از وطن بیرون کردن. اجلاء. (تاج المصادر بیهقی).
- بی خان و مان، رجوع به ’بی خانمان’ شود.
- خان و مان برانداز، رجوع به ’خانمان برانداز’ شود.
- خان و مان خراب، آنکه سامانی و زندگی مرتبی نداشته باشد. بی خانمان.
- خان و مان سوز، رجوع به ’خانمانسوز’ شود.
- نوخان و مان، رجوع به ’نوخانمان’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دختر براق حاجب سرسلسلۀ ترکان قراختایی کرمان است. چون براق بسال 642 هجری قمری فرمان یافت (در مدرسه ای که خود بظاهر در کرمان در محلۀ ترک آباد ساخته بود بخاک سپرده شد) از او چهار دختر و یک پسر باقی ماند به اسامی زیر: دختران: سونج ترکان، یاقوت ترکان، خان ترکان، مریم ترکان. پسر: رکن الدین خواجه حق. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 267). این دختر منکوحۀ برادرزادۀ براق یعنی قطب الدین تانیکو بود. (از تاریخ گزیده ص 529)
لغت نامه دهخدا
وی یکی از شعراست و بنام ’فرخ’ تخلص میکرده است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285) رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
صاحب سامان، ناظر، ناظری که شغلش تهیۀ میز و سفرۀ بزرگان باشد، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، صاحب ثروت، متمول:
اثر بکشور عشق تو خانسامان است،
_ (l50k) _
اثر، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خان و مان
تصویر خان و مان
خانه سرای، خانه و اثاثه آن، اهل خانه اهل البیت زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان و مان
تصویر خان و مان
((نُ))
دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است، خانمان
فرهنگ فارسی معین